كانون فرهنگي وهنري امام حسن مجتبي (ع)
امور فرهنگي وهنري قرآني تربيتي اعتقادي
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان كانون فرهنگي وهنري امام حسن مجتبي (ع) و آدرس canonemamhssan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





روزى جناب سلمان فارسى زكام كرده بود سرش را بسته بود آمد خدمت اميرالمؤمنين (عليه السلام) حضرت فرمود چطورى، گفت: آقا سرم درد مى‏كند اميرالمؤمنين (حاصل روايت منقوله) فرمود: شش رگ در بدن است كه هرگاه تحركى پيدا گردد(38) براى پيدايشش خدا با شش چيز آن را جلوگيرى مى‏فرمايد: اگر چنانچه در كسى مقدمه جنون پيدا شود خدا هم، سرماخوردگى به او مى‏دهد، زكام مى‏كند تا مرض جنون دفع گردد براى قوه دماغى زكام نافع است بشرط اينكه آدمى پرهيز كند.
ديگر اينكه، اگر براى كسى زمينه كورى پيدا شود حكمت الهى مبتلايش مى‏كند به چشم درد، چرك و كثافت كه بيرون مى‏آيد جلوگيرى از كورى مى‏شود.
هرگاه زمينه برص پيدا شود كه عبارت است از مرض جلدى رنگهاى عجيب و غريب و مختلف روى پوست بدن پيدا بشود خدا مبتلايش مى‏كند به دمل، يعنى كورك، چركهائى كه مى‏آيد جلوگيرى از مرض برص مى‏نمايد، ديگر آنكه فرمود، هرگاه زمينه بواسير پيدا گردد مبتلا مى‏شود به شكافها در پاشنه پا و همين شكافهاى پاشنه پا از بواسير جلوگيرى مى‏كند، نمى‏دانم بخارات از اينجا رد مى‏شود چطور مى‏شود اين شقاق پاشنه پا هر چند سوزش مى‏كند، كمى درد هم مى‏گيرد اما ارزش دارد چون جلوگيرى از بواسير مى‏نمايد.
عرق جذام، يعنى خوره، آن هم مرض سختى است كه بينى را مى‏خورد، اگر زمينه خوره پيش آيد موهائى در داخل دماغ روئيده مى‏گردد ضمناً مى‏فرمايد موها را نكنيد، كندن موى دماغ غلط است بلكه بچينيد، بودن اين موها لازم است، چون جلوگيرى از جذام مى‏گردد و همچنين مرض سل، كه مى‏خواهد پيدا گردد سرفه عارض مى‏گردد، تا خلطهاى سينه پاك گردد.
اينها براى نمونه است تا كسالتى پيدا كردى نگو خدا هيچكس را مثل من مبتلا نكرده، بدان رحمت است تو چه خبر دارى بسيارى از اين مرضها هست كه سبب مى‏شود تو از گناه پاك گردى بسيارى از مرضها آثار گناهت هست كه خودت نمى‏دانى.

بيمارى در اثر گناه و كفاره آن

در كلمه طيبه ذكر كرده است كه به امام صادق (عليه السلام) گفتند: آقا زاده‏تان اسماعيل ناگهان تب كرده بسترى شده است حضرت بلند شد آمد عيادت، ديد تب نه تب عارضه و مزاجى است، تبى است كه به سبب خاصى پيش آمده است، امام مى‏خواهد سببش را پيدا كند فرمود پسر راست بگو امروز چكار كردى، بالاخره گفت صداى كنيز زدم اعتنا نكرد دنبالش كردم تا او را ادب كنم پايش به دامن پيراهنش گرفت به زمين خورد، من هم او را رها كردم برگشتم مى‏بينم تب كردم افتادم.
امام صادق (عليه السلام) (حاصل روايت منقوله) فرمود شكر خداى را كه تلافى كار فرزند مرا در دنيا قرار داد يعنى اين گناهى كه تو كردى يك نفر مظلوم را دنبال كردى همينجا در دنيا تلافى شد و به آخرت نيفتاد و همچنين كم و زياد شدن مال آن هم حكمتها دارد، حرف اينجا زياد است.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:بيماريهاى كوچك براى جلوگيرى از بيماريهاى سخت, ] [ 17:21 ] [ اكبر احمدي ]

طنطاوى مصرى در تفسيرش مى‏نويسد: در جزيره‏اى به نام آلبانيا حيوانى است به نام سقا، كه خوراكش ماهى است ليكن بر اثر بزرگى جثه قدرت شكار ندارد خداوند هم رزقش را در دريا گذاشته، ولى دستش به رزقش نمى‏رسد. پرنده كوچكى است همان حدود كه به عربى به آن عطاس مى‏گويند: خوراك اين پرنده كوچك كرم است نه ماهى اين پرنده كوچك با زرنگى كه دارد از دريا با منقارش ماهى مى‏گيرد و بلند مى‏كند مى‏آورد بالاى سر سقا تا اين پرنده پيدا مى‏شود حيوان دهنش را باز مى‏كند پرنده هم ماهى را در دهنش مى‏گذارد ماهى را مى‏جود و مى‏خورد، تتمه‏اش كه لاى دندانش مى‏ماند كرم مى‏شود، پس از چند ساعت كرم آزارش مى‏دهد دهنش را باز مى‏كند، آن پرنده مى‏آيد دانه دانه كرمها را مى‏خورد و بدين وسيله با يكديگر كمك مى‏كنند.
در كتاب حيوة الحيوان نوشته: گاهى اين سقا نمك بحرامى مى‏كند موقعى كه دهنش را باز مى‏كند كه آن عطاس كرمها را بخورد يكدفعه دهنش را كه اين همه برايش زحمت كشيده،6 مى‏بلعد به قوه قاهره الهيه بال عطاس مثل خنجر تيز است كه به هر چيز محكمى بسايد پاره مى‏كند تا بلعيدش، آن هم با آن تيغى كه دارد شكمش را پاره مى‏كند و بيرون مى‏آيد، دستگاه آفرينش و رحمت حق راستى شگفت است!!.

رحمت بينى، بايد ملكه شود

چيزى كه آدم را با خداى خودش بدبين مى‏كند و رحمت ناشناسى مى‏كند، حرص است فردا كه سهل است ماه ديگر، سال ديگر كه سهل است مى‏خواهد هميشه اينجا بماند.
يك نفر به بزرگى گفت، آقا فردا چطور مى‏شود؟ فرمود بنده خدا اگر خدا نماز فردا را امروز از تو خواست: تو هم رزق فردا را از او بخواه، در كم و زيادها نعمتهاى خدا را فراموش مى‏كند، انسان بايد هميشه رحمت بين باشد، جهات هستى را ببيند نه جهات فقد را، پيغمبر اسلام سفارش فرمود: اى مسلمان، در امر دنيا نگاه بالاتر نكن كه مثلاً دنيايش كمى بهتر از تو شده است، نگاه پائين دستت كن، نگاه آن كس نكن كه مرضى ندارد، نگاه كسى بكن كه از تو مرضش بيشتر است، آى مريض نگاه آنكه سالم است نكن، نگاه كن به آن كسى كه مرضش نسبت به تو بيشتر است اگر مى‏خواهى رحمت شناس گردى.
ديگر آنكه بلاها و سختيها از قبيل انواع مرضها تا برسد به مرگ، آدمى به خيالش خلاف رحمت است همينجا اشتباه مى‏كند، رحمت را نمى‏شناسد، اگر چيزى خلاف ميلت ديدى نگو اين خلاف رحمت است يقيناً زير پرده رحمت است.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:مرغ هوا را نصيب دريا, ] [ 17:19 ] [ اكبر احمدي ]

پرنده را مى‏بينى بايد دانه بخورد، منقار مى‏خواهد كه بزند دانه را بچيند، دندان كه نمى‏خواهد، مى‏بينيد خدا منقار قشنگى به او داده، مى‏زند دانه را بر مى‏دارد، فهم و شعورى به او داده همين پرنده از همان بالا چشمش مى‏بيند دانه كجاست خوب و بد را تميز مى‏دهد چه دانه‏اى بكارش مى‏خورد چه دانه‏اى به كارش نمى‏خورد.
خداى عالم به چشم هدهد قدرتى داده كه آب زير زمين را مى‏بيند مى‏فهمد آب كجا هست پرنده‏اى كه خوراكش دانه است بايد بالى داشته باشد كه در بيابانها پرواز كند اين طرف و آن طرف برود، رزقش را به دست بياورد مى‏بينيد به او بال داده من نمى‏دانم چه كسى دانه دانه اين بالها را چيده، اولش بزرگ و ضخيم به رديف، كوچك و لطيف مى‏شود،5 قرآن‏(37) در سوره تبارك يادآورى مى‏فرمايد: آى عاقلها نگاه بالاى سرتان نمى‏كنيد ببينيد اين پرنده‏ها را چه كسى در جو نگهشان داشته؟، بدن به اين سنگينى كه چند كيلو وزنش است چه قدرتى نگهش داشته! رحمت رحمانيه حق است كه هر چه به آن نياز داشت خدا به او داده است آن وقت به هر پرنده‏اى به مقدار احتياجش داده، مثلاً دو بال همه مثل هم نيستند. مى‏گويند كركس از چهارصد فرسخ راه بوى لاشه را مى‏شنود براى اينكه لاشخور است، لاشه را بايد از روى زمين بردارد بوى گند نباشد تا بشر ناراحت نشود، سر چهار صد فرسخى اگر يك حيوانى بميرد، كركس خودش را به آن مى‏رساند. اين قوه شامه را چه كسى به او داده؟ الرحمن.

دندانهاى تيز و پهن علف خواران

نگاه مى‏كنى مى‏بينى اينكه دانه خور نيست و علف خور است احتياج به اره دارد، كارد مى‏خواهد كه علف را ببرد نگاه به دندان جلوش مى‏كنى مى‏بينى كاملاً تيز است واقعاً عجيب است دندان جلوش كه براى چيدن است تيز است، دندان عقب كه آسيا هست پهن است خدايا اين رحمت چه مى‏كند اگر دندان عقب هم تيز بود، كجا علف نرم مى‏شد بايد دندان آسيا پهن باشد و ديگر آنكه بايد حالت گردش داشته باشد نه مستقيم اگر برود پائين و بالا درست نرم نمى‏شود اما اگر بچرخد مثل آسيا كه مى‏چرخد نرم مى‏شود گوشت است بايد گوشت نرم شود برود پائين، سگ استخوان مى‏خورد بايد نرم بشود برود پائين. من و تو كه بايد گوشت را نرم كنيم، بايد فك پائين بچرخد زير فك بالا، وقتى مى‏چرخد مى‏ريزد توى دهن، وقتى كه فك پائين مى‏چرخد زير فك بالا گوشت و خوراكى مى‏ريزد توى دهن، حالا قاشقى مى‏خواهد كه بر گرداندش از دوباره روى فك، قاشق گوشتى خدا خلق كرده است اين زبان چند كار از آن مى‏آيد، عجيب از زرنگى اين زبان! زود لقمه را روى فك مى‏اندازد بدون اينكه تله بيفتد. يك عمر مى‏خوردى متوجه نبودى كه در هر لقمه‏اى چندين بار زبان مى‏رود زير فك و مى‏آيد بدون اينكه تله بيفتد حالا خوراك كه مى‏چرخد تا نرم شود بايد رطوبت داشته باشد. آب دهن چشمه‏اى است، غذا را آماده مى‏كند تا نرم‏تر شود و هم براى پائين رفتن از گلو نرم باشد و هم كمك هضم غذا است. هر لقمه‏اى كه در دهان بيشتر بماند، بهتر هضم مى‏شود. اطبا گفته‏اند مرتبه اول هضم غذا، در دهان است.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:نمونه‏اى از رحمت رحمانيه خداوند, ] [ 17:17 ] [ اكبر احمدي ]

در كتاب هماى سعادت داستانى توجه مرا جلب كرد كه نجیب الدین (كه از علماى بزرگ زمان خودش بوده است ) نقل مى فرمود: یك شب در قبرستان بودم . دیدم چهار نفر بطرف قبرستان مى آیند و یك جنازه اى روى دوششان است . من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم این عمل شمابه من اینطور مى رساند كه شما انسانى را كشته اید و نیمه شب قصد دفن آن جنازه را دارید كه كسى از راز و اسرارتان سر در نیاورد.گفتند: اى مرد خیال بد نكن زیرا مادرش با ماست . دیدم پیرزنى جلوآمد. من گفتم اى مادر چرا نیمه شب جوانت را بقبرستان آورده اى ؟گفت : چون جوان من معصیت كار بوده خودش چند وصیت كرده ، اول : چون من از دنیا رفتم طنابى بگردنم بینداز و مرا در خانه بكش و بگو خدایا این همان بنده گریزپا و معصیتكارى است كه بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم باو رحم كن . دوم : جنازه ام را شبانه دفن كن كه كسى بدن مرا نبیند و از جنایات من یاد كند و معذب شوم . سوم : اینكه بدنم را خودت دفن كن و لحد بگذار كه خداوند موهاى سفید تو را ببیند و بمن عنایتى فرماید و مرا بیامرزد، درست است كه من توبه كرده ام و از كرده هایم پشیمانم ولى تو این وصیتهاى مرا انجام بده .وقتى كه جوانم از دنیا رفت ریسمانى بگردنش بستم و او را كشیدم ناگهان صدائى بلند شد و گفت : اَلا اِنَّ اَوْلِیاء اللّه هُمُ الْفائِزُون بابنده گنه كار ما اینطور رفتار نكن ما خود مى دانیم با او چه كنیم .خوشحال شدم (كه توبه او پذیرفته شده ) و او را بطرف قبرستان آوردم .من از پیرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همینكه خواستم لحد را بچینم آیه اى را شنیدم كه بگوشم رسید الا ان اولیاء اللّه هم الفائزون از این داستان اینطور نتیجه میگیریم كه توبه شخص ‍ گنه كار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه كارش كه توبه كرده مورد اهانت قرار گیرد.

 

یا رب به درگاهت كنون

با چشم گریان آمدم

با ناله و شور و نوا

با آه و افغان آمدم

كردم بسى جرم و گنه

تا اینكه گشتم روسیه

بر درگهت اى پادشه

اینك پشیمان آمدم

دل از خطاها پر ملال

روئى ندارم از سؤ ال

مانند مرغ بسته بال

افتان و خیزان آمدم

رویم به روى خاك بین

با دیده نمناك آمدم

اى مالك املاك بین

با قلب سوزان آمدم


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 8 مهر 1391برچسب:جوان معصیت کار, ] [ 16:56 ] [ اكبر احمدي ]

هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا می‌زند...

هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند!

با این وجود مرد هنوز تلاش می‌کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند!

مردی در آن نزدیکی به او گفت: "چرا از نجات عقربی که مدام نیش می‌زند دست نمی‌کشی؟!"

هندو گفت: "عقرب به اقتضای طبیعتش نیش می‌زند. طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن...

چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم؟!"

هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیشت بزنند...

نسیم نفس خداست

بار روی دوشش زیادی سنگین بود و سر بالایی زیادی سخت... دانه‌ی گندم روی شانه‌های نازکش سنگینی می‌کرد. نفس‌نفس می‌زد. اما کسی صدای نفس‌هایش را نمی‌شنید، کسی او را نمی‌دید. دانه از روی شانه‌های کوچکش سُر خورد و افتاد. خدا دانه‌ی گندم را فوت کرد. مورچه می‌دانست که نسیم، نَفَس خداست! مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: "گاهی یادم می‌رود که هستی، کاش بیشتر می‌وزیدی."

خدا گفت: "همیشه می‌وزم. نکند دیگر گُمم کرده‌ای!"

مورچه گفت: "این منم که گم می‌شوم. بس که کوچکم. بس که ناچیز. بس که خُرد. نقطه‌ای که بود و نبودش را کسی نمی‌فهمد."

خدا گفت: "اما نقطه سر آغاز هر خطی‌ست."

مورچه زیر دانه‌ی گندمش گم شد و گفت: "من اما سر آغاز هیچم و ریزم و ندیدنی. من به هیچ چشمی نخواهم آمد."

خدا گفت: "چشمی که سزاوار دیدن است می‌بیند. چشم‌های من همیشه بیناست."

مورچه این را می‌دانست. اما شوق گفت‌و‌گو داشت. پس دوباره گفت: "زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم. نبودنم را غمی نیست."

خدا گفت: "اما اگر تو نباشی، پس چه کسی دانه‌ی کوچک گندم را بر دوش بکشد و راه رقصیدن نسیم را در سینه خاک باز کند؟ تو هستی و سهمی از بودن برای توست، در نبودنت کار این کارخانه ناتمام است."

مورچه خندید و دانه‌ی گندم از دوشش دوباره افتاد. خدا دانه را به سمتش هل داد. هیچ کس اما نمی‌دانست که در گوشه‌ای از خاک، مورچه‌ای با خدا گرم گفت‌و‌گوست.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 8 مهر 1391برچسب:اقتضای طبیعت تو چیست؟, ] [ 16:52 ] [ اكبر احمدي ]

پیرمرد نشسته بود و با چشمان بسته و پا های جمع كرده و در تفكری عمیقی فرو رفته بود

ناگهان آرامش او با صدای بلند و خشن جوانی شكسته شد

پیرمرد ! برایم از بهشت و جهنم بگو

پیرمرد هیچ حركتی نكرد  انگار كه چیزی نشنیده است

 اما به تدریج لبخند كوچك در گوشه لبانش ظاهر شد  .  جوان بی صبرانه كنارش ایستاده بود و هرلحظه بیشتر و بیشتر بیتاب می شد  بالاخره پیرمرد گفت  تو می خواهی در باره بهشت و جهنم بدانی  تو با این ظاهرنامرتب و عجیب . نفست در خطاست . وضیعت مناسبی هم نداری تو كه زشت هم هستی

تو از من در باره بهشت و جهنم می پرسی

جوان عصابی شد و ناسزایی گفت : دست هایش را بالا برد تا حساب پیرمرد را برسد صورتش سرخ شده و رگ گردنش بیرون زده بود.      در این لحظه پیرمرد گفت  ( این جهنم  است )

دست جوان سست شد و پایین آمد  در همان لحظه كوتاه جوان سرشار از تعجب شد و از احساس شفقت و عشق به پیرمردی كه جان خودش را به خطر انداخته بود تا به درس بدهد چشمش پر از اشك شده بود

پیرمرد گفت ( این بهشت است )

دوست من  بهشت و جهنم از همین حالا با ماست از همین جا رقم می خورد

آن لحظه كه درخشم ودشمنی و قساوت هستی جهنم

آن لحظه كه در صفا  آرامش .مهر وعطوفت در خود احساس می كنی  در بهشت هستی

همشیه بهشتی باش


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 8 مهر 1391برچسب:همشیه بهشتی باشیم, ] [ 16:50 ] [ اكبر احمدي ]

استاد در بحث عوامل تربیت، روى عواملى تکیه دارد که ماهیت دینى داشته و اسلام روى آنها به عنوان امورى که تأمین کننده رشد بایسته انسان در بعد عقل و اراده هستند،۷۷ تأکید کرده است. شهید مطهرى قائل به تعدد عوامل تربیت است و آن را برخاسته از تنوع ابعاد شخصیتى قابل رشد درانسان مى داند و تأکید مى ورزد که یک عامل نمى تواند غنچه هاى مختلف وجود انسان را به شکوفایى برساند.۷۸ ییکى دیگر از ویژگى هاى مطالعات استاد در بخش شناسایى عوامل برانگیزاننده در جهت رشد انسانیت، این است که همزمان با طرح هر عاملى، تبیین مفهوم، حوزه کاربرد و تعامل آن با دیگر عوامل نیز به مطالعه گرفته مى شود. عواملى که ریشه در قرآن دارند و توسط استاد شهید به بحث گرفته شده اند، عبارتند از: الف. تفکر و تربیت تعقل و تفکر که از عوامل اصلاح و تربیت نفس به حساب آمده۷۹، عبارت است از فکر منظم درباره مسائل کلى که در طى آن، انسان از مقدمه اى نتیجه اى مى گیرد.۸۰ جریان تفکر وقتى ممکن است که علم و آ گاهى در کار باشد.۸۱ اگر انسان تفکر کند و اطلاعاتش ضعیف باشد مثل کارخانه اى است که ماده خام ندارد یا ماده خامش کم است یا محصولش کم خواهد بود، تحصیل علم به منزله تحصیل مواد خام است، و تفکر، استنتاج، تجزیه و تحلیل است. امام کاظم(ع) به هشام مى فرماید: یا هشام ثمّ بیّن ان العقل مع العلم. پس خداوند به روشنى بیان کرده که خرد آن گاه کارساز است که دانش در کار باشد. سپس امام به این آیه استدلال مى نماید: (و تلک الامثال نضربها للناس و مایعقلها الا العالمون) عنکبوت/۴۳ و این ها مَثَل هایى است که براى مردم مى زنیم و تنها دانشمندان توان تعقل درباره آنها را دارند.۸۲ علم آموزى که ریشه در فطرت و حس حقیقت جویى دارد، مورد عنایت قرآن است و قرآن در نخستین آیاتى که به پیغمبر وحى شده از تعلیم انسان سخن مى گوید: (الذى علّم بالقلم. علّم الانسان مالم یعلم) (علق/۴ ـ ۵) و فطرت انسان ها را گواه مى گیرد به برترى دانشمندان بر جاهلان: (هل یستوى الذین یعلمون و الذین لایعلمون)(زمر/۹) و پیامبر(ص) را به عنوان معلم قرآن و حکمت، به بشر معرفى مى نماید (هو الذى بعث فى الامّیّین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه) جمعه/۲ تحصیل بعض دانش ها واجب عینى است، مانند معرفت خدا، ملائکه، کتب آسمانى و دانش هایى که مقدمه ایمان یا از شرایط ایمان است، یا از باب مقدمه واجب، واجب است، مانند علم اخلاق که مقدمه تزکیه است. آن گاه که واجب هاى کفایى همچون پزشکى، تجارت و… را در نظر بگیریم دایره دانش هایى که باید فرا گرفته شوند توسعه پیدا مى کند. هدف معلم باید این باشد که قدرت ابتکار و تفکر را در متعلم زنده نماید.۸۳ (على(ع) مى فرماید: العلم علمان، علم مطبوع، و علم مسموع، و لاینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع.)۸۴ علم مطبوع یعنى آن علمى که از طبیعت و سرشت انسان سرچشمه مى گیرد، علمى که انسان از دیگرى یاد نگرفته و معلوم است که همان قوه ابتکار شخص است.)۸۵ دانش و آگاهى هاى مربوط به حوزه هاى مختلف، وقتى زمینه ساز ابتکار و تعقل است که عقل و خرد آزاد و رها از قید و بندهاى روحى و خصلتى، وجود داشته باشد وگرنه حرکت تکاملى وابسته به تعقل شکل نخواهد گرفت. شهید مطهرى زمینه ها و پیامد اسارت عقل را همراه با عوامل رهایى عقل و حوزه هاى کار برد آن، در پرتو هدایت قرآن این گونه مورد مطالعه قرار داده است: (بین دل که کانون احساسات و عواطف است و عقل که کانون مشاعر و ادراکات است ارتباط و پیوستگى برقرار است. از دل، محبت و آرزو و میل و عاطفه برمى خیزد، و ازعقل، فکر و منطق و استدلال سر مى زند. اگر بخواهیم عقل را در کار فکر و منطق آزاد بگذاریم، باید میل ها و عواطف نیک و بد خود را تحت نظر بگیریم.)۸۶ عمل که حوزه و منطقه احساسات، تمایلات و شهوات است، در دایره عقل عملى قرار دارد، به همین دلیل وقتى این امور از اعتدال خارج مى شوند در برابر فرمان عقل، فرمان مى دهند و براى نداى عقل حکم پارازیت را پیدا مى کنند،۸۷ و در مرکز دستگاه تشخیص، بینش و تدبیر بشر، یعنى نیروى عقل، اختلال به وجود مى آورند. بر این اساس، این امور به عنوان بزرگ ترین دشمن شناخته شده اند، زیرا به مرکزى دسترسى دارند و آن را خراب مى کنند که هیچ دشمنى به آن دسترسى ندارد.۸۸ از سویى نیروى خیال که پیرو تمایلات و آرزوهاى پنهان در ضمیر انسان است، هر چیز را آن گونه زینت مى دهد و نقاشى مى کند که مطابق آرزوهاى انسان باشد و زمینه سرگرمى او را فراهم آورد،۸۹ قرآن مى فرماید: (زیّن للناس حبّ الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضّه و الخیل المسوّمه و الأنعام و الحرث ذلک متاع الحیاه الدنیا) آل عمران/۱۴ در این آیه از امور مورد علاقه آدمى در دنیا نام برده شده: زن و فرزند، پول انباشته طلا و نقره، اسب هاى عالى، چهارپایان و کشت و زرع. آیه دلخوشى، سرگرمى و راضى بودن به این امور و غفلت کردن از ماوراى اینها را مورد مذمّت قرارمى دهد، این علایق، توجه آنها را به خود گرفته اند، آنها خیال مى کنند دوست داشتنى غیر از اینها نیست، حد فکر و سطح بینش اینها تا این اندازه است (ذلک مبلغهم من العلم) (نجم/۳۰) آن چیزى که مذموم است، سرگرم شدن به این امور و غافل ماندن ازخدا و آخرت، توقف بر دنیا و پایین بودن سطح فکر است.۹۰ قرآن مى گوید: (عده اى چشم دارند و نمى بینند، گوش دارند و نمى شنوند، دل دارند و فهم نمى کنند) مقصود این است که در آنها حالات و صفاتى روحى موجود است که اثر عقل و دانش را در آنها خنثى کرده است، در آنها میل به تقلید از روش پدران و مادران است، تعصّب و حمیّت و لجاج دارند، منافع مادى و مطامع دنیوى شان به آنها اجازه نمى دهد که در برابر حق تسلیم شوند.۹۱ البته قرآن این واقعیت را قبول دارد که عقل در بند زندان تمایلات و خیالات نیز روشنایى دارد و گاه گاهى با پرتوى ازخود، فضاى زندگى اهل باطل را روشن مى کند، ولى این روشنایى بسیار گذراست: (مثلهم کمثل الذى استوقد ناراً) (بقره/۱۷) مَثَل اینان مَثَل آن مردمى است که در بیابان هیچ وسیله روشنایى ندارند، آتشى را روشن مى کنند تا سود برند، ناگهان بادى مى وزد و آن را خاموش مى کند. منظور از آتش و نور همان نقشه هاى فریبکارانه گروه پیروان باطل است، نه نور حق. فکر انسان [گمراه] هر چه باشد براى او نور و روشنایى است و او را چند قدمى جلو مى برد، ولى دوام ندارد، درعین اینکه مختصر است و روشنایى کمى دارد به سرعت خاموش مى شود و آنها درتاریکى مى مانند: (ذهب اللّه بنورهم و ترکهم فى ظلمات لایبصرون)۹۲ (اسارت عقل به این است که خواهش هاى دل طغیان کند و زنجیرهایى از هوا و هوس ها، از تعصب و تقلیدها، براى آن بسازد، قرآن در وصف رسول اکرم مى فرماید: (… و یضع عنهم إصرهم و الأغلال التى کانت علیهم)(اعراف/۱۵۷)، بار سنگین و زنجیرها که بر آنهاست از آنها بر مى دارد، این بار سنگین و زنجیرها همان هاست که بر عقل و روح مردم بوده است و دست تواناى رسول خدا آنها را برداشت.)۹۳ (قرآن اساسش بر مذمت کسانى است که اسیر تقلید و پیروى از آباء و گذشتگان هستند و تعقل و تفکر نمى کنند تا خودشان را از این اسارت آزاد کنند، هدف قرآن از این مذمت، تربیت است.)۹۴ استاد براین باور است که براى آزاد سازى خرد و عقل و رشد تعقّل، راه ها و عوامل زیر مؤثر و قابل استفاده هستند: ۱. فعالیت وکار: انسان تلاشگر روان سالم دارد و کمتر بر بال خیال سوار مى شود و کمتر به آرزوهاى دور و دراز و نامعقول مى پردازد.۹۵ (گذشته از اینها کار، موجب سرگرمى فکرى است، یعنى فکر انسان متوجه اصلاح کار خویش است و این به نوبه خود دو نتیجه دارد; یکى اینکه دیگر مجال براى فعالیت قوه خیال و هوس هاى شیطانى باقى نمى ماند. دیگر اینکه فکر انسان عادت مى کند که همواره منظم کار کند، از پریدن از یک شاخه به شاخه دیگر خلاص گردد.)۹۶ ۲. عبادت: دومین عامل عبادت است که ازطریق آن اراده آدمى بر خواهش هاى نفسانى و حیوانى پیروز مى گردد و بر قوه متخیله خویش ولایت و ربوبیت پیدا مى کند و آن را برده و مطیع خود مى سازد به گونه اى که دیگر نتواند مزاحم روح باشد، آن گاه که طبق سائقه فطرى خداخواهى میل بالا کند.۹۷ ۳. تقوا: تقوا ازماده (وقى) به معناى نگهدارى است. اینکه انسان در یک حالى باشد که بتواند خود را نگهدارى کند از آنچه نزد خداوند بد است. قرآن مى گوید: اگر متقى واقعى باشید دو اثر دارد… خاصیت دوم تقوا این است که به روشن بینى مى افزاید (ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً) (انفال/۲۹) زیرا تقوا صفاى روح مى آورد و آن تیرگى هایى را که باعث مى شود انسان از روشن بینى هاى ویژه اش استفاده نکند، از بین مى برد.)۹۸


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 7 مهر 1391برچسب:عوامل سازنده تربیت, ] [ 7:47 ] [ اكبر احمدي ]

در پرتو مباحث کلى استاد درباره تربیت انسان، دو نتیجه به دست مى آید: ۱. ساختار روحى انسان هنگام آفرینش، هویت اشاره اى هستى و انسان، بعثت انبیاء و نزول وحى، همصدا و همسو، تکامل و تربیت انسان را مى طلبند. ۲. انسان در بعد روحى و ملکوتى خود، استعدادهایى نهفته و قابل رشد و پرورش دارد که عمده ترین آنها عبارتند از: استعداد عقلانى، حس پرستش و خداجویى و گرایش هاى اخلاقى. علاوه بر سه عنصر عقل، حس پرستش و گرایش هاى اخلاقى، عنصر اراده و تقویت آن از طریق ایمان، تقوا و تزکیه، داراى اهمیت است. دلیل تکیه استاد بر تقویت و تربیت اراده این است که هر نوع موفقیتى در مسیر تکامل و رشد، در گرو تقویت اراده مى باشد و به همین دلیل خود استاد مى گوید: (پایه اخلاق این است که اراده انسان قوى و نیرومند باشد، یعنى اراده انسان بر شهوتش حکومت بکند، بر عادتش حکومت بکند و بر طبعش غالب باشد… )۶۴ از سخنان استاد چنین برمى آید که دیدگاه جزئى و عملى قرآن را در زمینه تربیت، در سه محور کلى قابل پیگیرى مى داند که عبارتند از: ۱. شرایط تربیت، ۲. عوامل تربیت، ۳. اصل رشد هماهنگ استعدادها، که هر یک نقش ویژه اى در موفقیت روش تربیتى متکى به وحى دارند.

۱. شرایط تربیت

مقصود استاد از شرایط تربیت، عوامل تربیت نیست، بلکه مقصود از شرایط، عناصرى هستند که زمینه ها را هموار مى سازند تا عوامل تأثیرگذار شوند. از آنجا که موانع متعددى درمسیر تربیت قرار دارد، مبارزه با موانع و فراهم ساختن زمینه ها و بازداشتن نیروها از طغیان ضرورى است.۶۵ سلامت جسم از دیگر شرایط تربیت و رشد روحى است.۶۶ و سومین شرط از نگاه استاد، امنیت است، یعنى انسان اگر نسبت به حیات و لوازم و وسائل خویش احساس امنیت داشت و تحت تعلیم و تربیت قرار گرفت، رشد مى کند.۶۷ ایشان نیازى نمى بیند که وارد بحث گسترده درباره سه شرط یادشده گردد، ولى چهارمین شرط، یعنى آزادى را با عنایت و حوصله بیشترى مورد توجه قرار داده است و معتقد است که هرگاه آزادى وجود نداشته باشد، عوامل رشد و امنیت، تأثیرى در تربیت نخواهند داشت.۶۸ آن گاه با تقسیم آزادى به آزادى اجتماعى و آزادى معنوى [در مقابل اسارت اجتماعى و اسارت معنوى] مى نویسد: (آزادى اجتماعى عبارت است از اینکه سایر افراد اجتماع مانع رشد و تکامل انسان نباشند و استثمارش ننمایند و قواى فکرى و جسمى او را در جهت منافع خودشان به کار نگیرند. ازنظر قرآن یکى از هدف هاى انبیا این بوده است که به بشر، آزادى اجتماعى بدهند و افراد را از اسارت و بندگى یکدیگر نجات بدهند. یکى از حماسه هاى قرآنى همین موضوع آزادى اجتماعى است که مى فرماید: (قل یا أهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بیننا و بینکم ألاّ نعبد الاّ الله و لانشرک به شیئاً و لایتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه) آل عمران/۶۴ اى پیغمبر به این کسانى که مدعى پیروى از کتاب هاى آسمانى گذشته هستند… بگو: بیایید همه ما جمع شویم دور یک کلمه، زیر یک پرچم، آن پرچم دو جمله بیشتر ندارد، یک جمله اش این است: در مقام پرستش، جز خداى یگانه چیزى را پرستش نکنیم… جمله دوم: اینکه هیچ کدام ازما، دیگرى را بنده و برده خودش نداند.)۶۹ شهید مطهرى این پرسش را که چرا برده انسان بودن مانع تکامل است و بندگى خداوند این پى آمد را ندارد، این گونه پاسخ مى دهد: (انسان ها هر کدام مدار و مسیرى دارند و مطلوب ها و نیازها و نقص هایى که باید مرتفع کنند. اگر کسى بنده دیگرى مى شود به این معنى است که به مدار و مسیر او، وارد مى شود و آزاد نیست که به حرکت تکاملى خود ادامه دهد. اما خداوند نه مدار دارد و نه نیاز و به همه مدارها احاطه دارد، بنده او شدن یعنى در مدار واقعى حرکت کردن و از او مدد و نیرو گرفتن: (ایّاک نعبد و ایّاک نستعین) براى ادامه سیر تکاملى، خدا غایت همه کمالات است، یعنى سیر تکاملى با اینکه راه غیرمتناهى است مقصد دارد وخدا مقصد کل است، در بند بودن یک شیئ متکامل، در بند آن مقصد کمالى خودش بودن است نه در بند ناخود بودن، یعنى یک شیئ از نقص به کمال حرکت مى کند نه ازخود به ناخود. مسیر الى الله عبارت است ازحرکت از خود به سوى خود (و نحن اقرب الیه منکم) از خود شما به شما نزدیک ترم، براى شما خود واقعى شما هستم، رابطه خدا با انسان رابطه خود عالى با خود دانى تر است، این است که هر چه انسان بیشتر در بند او باشد بیشتر به خود رسیده است و خود واقعى را دریافته است، او را از یاد بردن مساوى است با خود را از دست دادن.)۷۰ نوع دوم آزادى، از نظر استاد، آزادى معنوى است که بدون آن آزادى اجتماعى میسر و عملى نیست. انسان در معرض اسارت شهوت، خشم، حرص، طمع و هواى نفس است.۷۱ (أفرأیت من اتّخذ الهه هواه) جاثیه/۲۳ دیدى آن کسى را که بنده هواى نفسش شده است. و اسارت و حکومت تلقینات محیط، عرف و عادت، سنت ها و عادت هاى اجتماعى او را تهدید مى کند. امام کاظم(ع) به هشام مى فرماید: ثم ذمّ الذین لایعقلون فقال: (و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتّبع ما ألفینا علیه آباءنا أولوکان آباؤهم لایعقلون شیئاً و لایهتدون) بقره/ ۱۷۰ خداوند به مذمت گرفته است کسانى را که تعقل نمى کنند و فرموده است: هرگاه گفته مى شود به آنان که پیروى کنید از کتابى که خدا فرستاده است، مى گویند ما پیرو کیش پدران خود خواهیم بود… . قرآن نکوهش گر کسانى است که اسیر تقلید و پیروى از پدران و گذشتگان هستند و تعقل و تفکر نمى کنند تا خود را از این اسارت آزاد کنند. هدف قرآن از این مذمت، تربیت است.۷۲ تأمین این نوع آزادى جزء رسالت پیامبران است۷۳ و جز از طریق نبوت، انبیا، دین، ایمان و کتاب هاى آسمانى، ممکن نیست.۷۴ قرآن در وصف رسول اکرم مى فرماید: (… و یضع علیهم إصرهم و الأغلال التى کانت علیهم) اعراف/۱۵۷ بارسنگین و غل و زنجیرها که بر آنهاست، از آنها بر مى دارد. بار سنگین و زنجیرها، زنجیرهاى هوا و هوس ها و تعصب و تقلیدهاست که بر عقل و روح مردم بوده است.۷۵ چنان که برخى از روان شناسان مانند (مزلو) معتقدند: در همه انسان ها گرایش فطرى براى تحقق و کمال خویش وجود دارد و وقتى فرد، شوق تأمین نیاز به تحقق خود را پیدا مى کند که نیاز بدن، نیاز به امنیت، نیاز به محبت و نیاز به احترام، در مورد او تأمین شده باشد.۷۶


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 7 مهر 1391برچسب:راهکارها در تربیت قرآنى, ] [ 7:45 ] [ اكبر احمدي ]

بر اساس آنچه که در توضیح مبانى قبلى مطرح گردید، ارزش هاى انسانى، رشد حقیقى حس حقیقت جویى و توسعه (من) انسان، همه به گونه اى با حسّ خداگرایى گره خورده اند. بنابراین، این نتیجه گیرى استاد طبیعى مى نماید که مى نویسد: (دراصول تربیتى، آن ریشه اصلى که باید آن را آبیارى کرد همان اعتقاد به خداست، و در پرتو اعتقاد به خدا، هم باید احساسات نوع دوستانه را تقویت کرد و هم حس زیبایى را پرورش داد، هم اعتقاد به عقل مستقل از بدن را.)۶۱ (انسانیت اگر بنا شود روى اصل پایدارى بنا شود، باید روى اصل توحید ساخته گردد… انسانیت از خداشناسى نمى تواند جدا گردد، یا خداشناسى است یا سقوط درحیوانیت… قرآن کریم مثلى ذکر مى کند: (ألم تر کیف ضرب الله مثلاً کلمه طیّبه کشجره طیّبه أصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى أکلها کلّ حین باذن ربّها… و مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه اجتثّت من فوق الأرض ما لها من قرار) ابراهیم/۲۵ ـ ۲۴ آیا ندانستى که چگونه خدا کلمه پاکیزه را به درخت زیبایى تشبیه کرده است که اصل ساقه آن برقرار باشد و شاخه هاى آن به آسمان، و به اذن پروردگارش همه وقت بار و ثمره خوردنى دهد… و کلمه پلید به درخت خبیثى مى ماند که ریشه در عمق زمین ندارد و قرارى براى آن نیست. این مثل درباره کسانى است که درخت خداشناسى در زمین روحشان روییده باشد، شاخه هاى این درخت عبارت است از اعتقاد به نبوت و ولایت و وجود ادیان و راهنمایان الهى و همچنین اعتقاد به حقانیت جهان و اینکه جهان به حق و عدالت برپاست، اجرنیکوکاران ضایع نمى گردد و کیفربدکاران به آنها خواهد رسید… میوه هاى این درخت، شرافت، کرامت، عفت، تقوا، احسان، گذشت، خدمت، فداکارى، رضایت، آرامش قلب، اطمینان و سعادت است. [در رابطه با مثل دوم] راستى همین طور است; احیاناً دیده مى شود که افرادى را به نام حمایت از نژاد و قومیت یا حمایت از یک مسلک و عقیده اجتماعى، تحت تأثیر پاره اى از تلقینات قرار مى دهد… اما همین که همین افراد فرصتى پیدا مى کنند و با خود مى اندیشند، نمى توانند منطقى براى عمل خود بیابند، با اندک تأمل، مانند ابرى که به سرعت خود را وا مى گذارد، از صفحه روحش محو و نابود مى گردد…)۶۲ و ازاین رو، پیامبر(ص) حساس ترین نقطه هاى قلب مردم را با عقیده توحید (لااله الا الله) اشغال کرد و تکوین و تربیت امت عظیم و مقتدر را بر این اساس به وجود آورد.۶۳


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 7 مهر 1391برچسب:حس خداجویى, ] [ 7:43 ] [ اكبر احمدي ]

استاد مطهرى وجدان عمومى را نیز یکى از مبانى اخلاقى و تربیتى اسلام مى داند۵۳ که نه تنها در قالب انسان دوستى که در قالب دوستى اشیاء ظهور پیدا مى کند. از نگاه شهید مطهرى انسان، موجودى داراى مراتب است، در درجه عالى خود بالاتر از فرشته است و با دیگران تزاحمى ندارد، ولى در درجات دانى و طبیعى خود به حکم تزاحمى که در طبیعت هست هر (منى) به بقاء خود مى اندیشد و به انحصار طلبى و استثمار روى مى آورد… ،۵۴ در بعضى از درجات، نفوس در مرتبه حیوانى اند و جز وسوسه هاى شیطانى چیزى در آنها نیست۵۵ (انّ النفس لأمّاره بالسوء) (یوسف/۵۳)، وظیفه این است که دیوار (من) طبیعى باید شکسته شود۵۶، البته این بدان معنى نیست که به بهانه خداخواهى نیازهاى طبیعى نادیده گرفته شوند و گرنه چنین محرومیتى [عقده ایجاد مى کند] نوعى از انفجار را در پى دارد که به وسیله آن، نیروهاى ذخیره شده در قالب فسق ظاهر مى گردند.۵۷ خروج از (من) طبیعى مراتبى دارد، تشکیل خانواده، (من) قبیله اى، (من) قومى، سه مرتبه از مراتب خروج از (من) فردى است، با خروج از منِ قومى انسان به منِ انسان دوستى مى رسد که نتیجه آن خدمت به همه انسان ها و دورى ازخیانت به آنها خواهد بود. ازاین هم مى توان جلوتر رفت که نام آن حق پرستى و خداپرستى است.۵۸ استاد، در جایى دیگر، ازمراتب انسان دوستى یاد مى کند که بالاترین مرتبه آن در وجود پیامبران قابل مطالعه مى باشد که تفاوت عمیقى با انسان دوستى سایر انسان ها دارد و ازخداجویى و اوج گیرى به سوى او سرچشمه مى گیرد: (هر پیامبر در ابتدا درد خدا دارد… ، به سوى او اوج مى گیرد و بالا مى رود و از آن سیراب مى شود، پس از آن درد خلق پیدا مى کند، درد خلق یک پیامبر با درد خلق یک به اصطلاح روشنفکر متفاوت است، از آن جهت که درد یک روشنفکر، یک عاطفه ساده بشرى است، یک انفعال و تأثّر است… اما درد یک پیامبر با هیچ یک از آنها شباهت ندارد، همچنان که نوع خودآگاهى خلقى آنها نیز متفاوت است، آتشى که در جان یک پیامبر شعله مى کشد، آتش دیگر است. درست است که پیامبر بیش ازهر کس دیگر بسط شخصیت پیدا مى کند، نه تنها جانش با جان ها یکى مى شود و همه را در بر مى گیرد که با جهان یکى مى شود… و درست است که از غم انسان ها رنج مى برد: (لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم) توبه/۱۲۸ رسولى شما را آمده است که سختى هاى شما بر او گران است، براى نجات شما حرص مى ورزد. تا جایى که گویى مى خواست از شدت اندوه جان دهد به خاطر اینکه آنها ایمان نمى آوردند. (فلعلّک باخع نفسک ألاّ یکونوا مؤمنین) (شعراء/۳) اما اینها را نباید به یک ترحم، رقت قلب، دلسوزى ساده، نازکدلى و همدلى در سطح همدلى مردم خوش قلب، حمل کرد. پیامبر از آن جهت که بشر است در آغاز کار و سلوک خود، همه مزایاى بشرى را در رنگ و شکل سایر بشرها دارد، اما پس از آن که وجودش یکسره مشتعل به شعله الهى گشت، همه اینها رنگ و صبغه دیگرى مى گیرد; رنگ و صبغه الهى.)۵۹ به هر حال از نظر قرآن باید (من) انسانى توسعه یابد و تکامل پیدا کند و انسان ازخود پرستى رهیده به حق پرستى برسد و به اصول انسانیت توجه کند نه به فرد، قرآن خطاب به مسلمین مى فرماید: (یا أیّها الذین آمنوا کونوا قوّامین للّه شهداء بالقسط و لایجرمنّکم شنآن قوم على ألاّ تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتّقوى) مائده/۸ براى خدا قیام کنید و شهادت را از روى عدالت بدهید، دشمنى با مردمى (کفار) شما را وادار نکند به اینکه عدالت را رعایت نکنید. عدالت پیشه کنید که به تقوا نزدیک است. چون عدالت، یک اصل انسانى بلکه جهانى است و انسان حق پرست نمى تواند ظالم باشد حتى نسبت به کافر. مى توان با کافر برخورد دوستانه داشت و خیرخواه او بود، به او احسان کرد، البته مشروط به اینکه این احسان، اسائه به انسانیت نباشد: (لاینهاکم اللّه عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبرّوهم و تقسطوا إلیهم إنّ اللّه یحبّ المقسطین) ممتحنه/۸ خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در اثر دین با شما پیکار نکردند و ازخانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمى کند، چرا که خداوند، عدالت پیشگان را دوست دارد.۶۰


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:وجدان عمومى, ] [ 10:46 ] [ اكبر احمدي ]
صفحه قبل 1 ... 44 45 46 47 48 ... 74 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

اين وبلاگ متعلق به كانون فرهنگي وهنري امام حسن مجتبي (ع) شهر سلامي است ؛ اين وبلاگ در خصوص انعكاس فعاليت هاي ( فرهنگي وهنري ؛ قرآني ؛ اعتقادي ديني مذهبي ؛ وتربيتي راه اندازي شده است
موضوعات وب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





اك
اك

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 191
بازدید دیروز : 84
بازدید هفته : 191
بازدید ماه : 1581
بازدید کل : 175143
تعداد مطالب : 733
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1

اك

اك اك اك اك